در همه روزهای اخیر باورم این بوده که جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران مسیرش هر چند بعد از سالها سکوت و خفقان دوباره جانی یافته، اما هنوز در آغاز راه است و اگر توهمات برخی دوستان نباشد، واقعیت این است که مردم از توهینی که با آرای شان شده، ناراحت و نگران هستند. مردم میخواهند وقتی به موسوی یا کروبی رأی دادهاند هر چه که آرایشان بوده، همانگونه شمارش شود نه اینکه محمود احمدینژاد با کودتا هم که شده با 24 میلیون رییس جمهوری معرفی شود.
با این حال در روزهای اخیر گروههای اپوزیسیون خارج از کشور چه آنها که دست به اسلحهشان قوی است و چه آنها که دنبال تاج و درفش هستند، سخت به تکاپو افتادهاند و چه خوشایند بود که این روزها برخی فعالان و روزنامهنگاران نزدیک به مطالبات مردم ایران به جملگی این گروهها ، یک «خفه شید بشینید سر جای تان» داده است.
همه این چند خط را نوشتم که بگویم، هرچند میدانستم دیکتاتورها همیشه به اشتباهاتشان میبازند و میروند، اما باز در دلم کورسویی بود که گره انتخابات در همین شورای نگهبان گشوده شود اما افسوس که رهبر و همراهانش چنان مدهوش قدرت هستند که به هیچ چیز جز اعمال بی تدبیر خود نمیاندیشند.
از فردای انتخابات، رهبر به مثابه دبیر یک حزب حامی احمدینژاد وارد شد و در بدعتی، انتخابات را تأیید شده عنوان کرد، دیگر کم کم مطالبه مردم بیشتر از آنچه بود، شده است. این روزها که رهبر مدافع احمدینژاد است، مردم حامی موسوی و کروبی دیگر تنها به رییس جمهوری شدن گزینه مطلوبشان نمیاندیشند. حال که احمدینژاد با حمایت رهبر روبرو شده، تعجبآور نیست که در کوی و برزن تهران شهر ، فریاد مرگ بر دیکتاتور سر داده شود.
به نظرم با اعلام نظر امروز شورای نگهبان، بازی تازه شروع شده است. حتی در بدبینانهترین شرایط اگر همه اعتراضات خونبار مردم سرکوب شود، دیگر جمهوری اسلامی یک آتشفشان مخفی در خود خواهد داشت که با اشارهای فوران میکند. برگردیم به 15 خرداد 42. اعتراض چند روستایی و شهروند پس از سخنرانی آیت الله خمینی، 15 سال بعد به انقلابی عظیم تبدیل شد. آیا رهبر ایران، با این اصرارش در حمایت از احمدینژاد، کبریت را بر خرمن آتش زده است. باید دید که میسوزد و تا کی میسوزد و از این آتش چه در میان خاکسترها باقی مانده است!