بایگانی ماهانه: اکتبر 2012

ابراز نگرانی عفو بین‌الملل از وضعیت سلامت نسرین ستوده

استاندارد

سازمان عفو بین‌الملل در بیانیه‌ای که روز جمعه، پنجم آبان‌ماه، منتشر شد نسبت به وخامت وضعیت سلامت نسرین ستوده، وکیل مدافع حقوق بشر ایرانی که در زندان اعتصاب غذا کرده است، هشدار داد.

خانم ستوده که روز جمعه تنها ساعاتی پیش از صدور این بیانیه از سوی پارلمان اروپا به عنوان برنده جایزه ساخاروف در زمینه حقوق بشر و آزادی بیان شناخته شده بود هم‌اکنون در دهمین روز اعتصاب غذا در زندان اوین به ‌سر می‌برد.

به گزارش رادیوفردا، نسرین ستوده این جایزه معتبر حقوق بشری را به طور مشترک با جعفر پناهی، فیلم‌ساز مشهور ایرانی، برنده شد.

این وکیل زندانی در اعتراض به مقامات مسؤل که اجازه دیدار چهره به چهره او با دختر 13 ساله و پسر 5 ساله‌اش را نمی‌دهند دست به اعتصاب غذا زده است.

بر اساس گزارش‌ها، نسرین ستوده روز دوشنبه هفته گذشته پس از آن که حالش به خاطر اعتصاب غذا رو به وخامت گذاشت، به بهداری زندان اوین منتقل شده است.

در همین زمینه آن هریسون، معاون بخش خاورمیانه و شمال آفریقا در سازمان عفو بین‌الملل، گفت: «نسرین ستوده از سه ماه پیش تاکنون تنها از پشت جداری شیشه‌ای با کودکان خود دیدار کرده است، از زمانی‌که مقامات متوجه شدند او بر روی یک دستمال کاغذی دفاعیه خود را برای دادگاه نوشته است.»

خانم هریسون افزود: «مقامات ایران سفر دختر او [به خارج از کشور] را ممنوع کرده‌اند و یک بار نیز شوهر او را به خاطر دفاع از او در طول شب در زندان نگه داشتند. علی‌رغم اعتقاد به اهمیت نهاد خانواده در جامعه ایرانی، ‌‌نهایت تلاش خود را برای خاموش کردن صدای خانواده‌های اعتقادی و سیاسی می‌کنند. این نمونه تکان‌دهنده‌ای از تلاش طولانی‌مدت حکومت ایران برای فرونشاندن انتقاد‌ها نسبت به سیاست‌ها و عملکرد خود است.»

این مسؤل سازمان حقوق بشری عفو بین‌الملل افزود: «مقامات ایران با تحت فشار گذاشتن اعضای خانواده زندانیان سیاسی به منظور متوقف کردن اقدامات عمومی و مشروع آن‌ها تعهدات بین‌المللی خود در زمینه حقوق بشر را نقض می‌کنند.»

نسرین ستوده از شهریور 1389 در زندان است. دادگاه او را به 6 سال حبس تعریزی و 10 سال محرومیت از وکالت محکوم کرده است.

صدای دادخواهی من را بشنوید

استاندارد

شاهرخ زمانی عضو کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل‌های کارگری و سندیکای کارگران نقاش تهران از فعالین کارگری شناخته شده در شهر تبریز طی نامه‌ای از زندان رجایی‌شهر درخواست کرده است که صدای اعتراض او را به جهانیان برسانیم.

شاهرخ زمانی محکوم به 11 سال زندان است. لازم به ذکر است طی مدتی که شاهرخ در زندان بوده مورد شکنجه و آزار بسیاری قرار گرفته است و اکنون نیز وی را به زندان رجایی‌شهر تبعید کرده‌اند.

متن کامل این نامه به شرح زیر است:

خطاب به تمامی سندیکاها و نهادهای حقوق بشری و انسان‌های آزادی‌خواه

صدای دادخواهی مرا بشنوید!

من شاهرخ زمانی عضو سندیکای کارگران نقاش تهران و کمیته پیگیری پس از سی سال اقامت در تهران در تاریخ چهارده خرداد 1390 در بدو ورود به شهر تبریز بخاطر دیدار با پدر و مادرم توسط اداره اطلاعات شهر به شکل کاملا غیر قانونی و بدون کوچک‌ترین سند و مدرک دستگیر شدم. بعد از چهل روز شکنجه‌های روحی و جسمی به زندان مرکزی تبریز تحویل داده شدم. در تمامی این چهل روز بازداشت غیر قانونیم در اعتراض به این اوضاع در اعتصاب غذا بودم. بطوری‌که 27 کیلو وزن کم کرده‌ام و مطلقا بازجویی ندادم. با این اوصاف علی‌رغم اینکه کوچک‌ترین سند و مدرکی از من وجود نداشته و یک سطر بازجویی نداد. اداره اطلاعات و لجاجت آن٬ شعبه یک دادگاه انقلاب تبریز با زدن اتهامات «تبلیغ علیه نظام و تشکیل دسته سوسیالیستی» مشمول مجازات در این موارد یعنی 11 سال حبس برای من بریدند. در صورتی‌که در حکم صادر شده نیز من از اول تا آخر منکر اتهامات بودم و این مسئله نشان‌دهنده جعلی و واهی بودن اتهامات و خود حکم بعدا بطوری‌که قاضی پرونده در اثر اصرار من که بر اساس چه چیزی حکم صادر کرده است اعلام کرده و گفته شما فکر می‌کنید من کی هستم بنده در سلسله مراتب یک فرمانبرداری بیش نیستم.

زندان تبریز یکی از مخوف‌ترین زندان‌ها با آدم‌کش‌ترین مأموران می‌باشد٬ برخورد غیرقانونی و غیر انسانی و جنایتکارانه آن زبان‌زد خاص و عام می‌باشد٬ زندانیان سیاسی بدون برخورداری از کوچک‌ترین حقوق قانونی مانند مرخصی، آزادی موردی و مشروط و یا کتابخانه که فقط کتاب‌های تخصصی دارد تحت نظر اداره اطلاعات مرکزی به بدترین شکل ممکن مورد زندانیان را تحت شکنجه‌های روحی و جسمی فراوان قرار می‌دهد. بدترین رفتار انداختن زندانیان عادی به جان زندانیان سیاسی می‌باشد. به علت اینکه بندی مستقل وجود ندارد، این کار را بطور روزمره انجام می‌دهند و روزی نیست که یک درگیری کوچک و یا بزرگ در این اداره بوجود نیامده باشد.

در یک اطاق بیست متری بیست و یک تخت است که گاهی از چهل نفربه بالا در آنجا هستند همیشه هفت نفر از زندانیان عادی مخصوص که روحشان فاسد بوده و تحت ارعاب تن به جاسوسی و درگیری می‌دهند در میان زندانیان هستند.

زندانیان سیاسی با افراد مبتلا به بیماری ایدز و یا هپاتیت در تماس می‌باشند که با تحریک مسؤلان به سوهان روح زندانیان سیاسی تبدیل می‌شوند. در سال 90 مرا بعد از سه روز نگهداری در این اطاق که به نوعی بهشت حساب می‌شد به بند 12 اداره اطلاعات برای آزار و اذیت بیشتر، مرا به یک قرنطینه همراه با زندانیان خطرناک که فقط برای سه روز قابل تحمل است نگهداری کردند و بعدا بهمراه جمهور آزگوچ از پ.ک.ک. به بند 15متادون که پنجاه نفر مبتلا به ایدز و هپاتیت در آنجا بودند، انتقال دادند. در آنجا در اعتراض به این مسئله یک اعتصاب چند روزه با تمامی زندانیان انجام دادیم.

اداره اطلاعات در اردبیهشت 91 بدون کوچک‌ترین حکمی با جعل سازی سند و این که من تقاضای انتقال داده‌ام مرا به یزد انتقال داد. من از لطف این عده برخوردار شده و در آنجا با تهمت اینکه شما اخبار و اوضاع داخلی را به بیرون می‌دهید دوباره به تبریز برگردانده شدم به بند هشت کار درمانی تبریز. در آنجا ما زندانیان سیاسی تبریز نوشته‌ای کتبی در 14 ماده برای سازمان زندان‌ها نوشته و موارد دیگری از آزار و اذیت مأموران را توضیح دادیم و خواهان رسیدگی فوری به حقوق قانونی مان مانند مرخصی‌ها٬ آزادی مشروط و امکانات باشگاهی، کلاس‌های فنی و حرفه‌ای شدیم. … (چند ثانیه نامفهوم)

مأمور انتظامات داخلی زندانیان عادی را وادار کرد علیه من و چند نفر دیگر شکایت کنند و گفتند که ما به رهبری توهین کرده، به زندانیان عادی فحش داده و زندانیان کارگر را تحریک به اعتصاب کرده‌ایم. این پرونده در شورای 11 بازرسی تشکیل شد و بعد از این ماجرا ما را به زندان رجایی‌شهر کرج تبعید کردند. البته بعدا دو نفر از کسانی‌که شکایت کرده بودند پشیمان شدند.

جناب احمد شهید

علیرغم شکایت خانواده‌ام به نهادهای قانونی از جمله دفتر رهبری، دیوان‌عالی نهاد حقوق بشر و غیره با جواب‌های سربالا و تهدید و ارعاب مواجه بوده‌ام. علیرغم این تهدید و ارعاب من قسمت‌هایی از حرف‌های همین نهادها را که برای رفع تکلیف و بخاطر فشارهای خانواده‌ام به وکیلم گفته‌اند یادآور می‌شوم. کارشناس دیوان‌عالی کشور گفته متأسفانه در حق ایشان اجحاف شده و کوچک‌ترین ادله قانونی و محکمه پسندی که قاضی بتواند این حکم را بدهد در پرونده ایشان موجود نیست. یکی از افراد حقوق بشر اسلامی د ر تهران در مقابل پیگیری زیاد پرونده به همسر من گفته است خانم چیزی از اینجا عاید شما نخواهد شد تصمیم جای دیگری گرفته شده است. شما تنها به حقوق بشر جهانی می‌توانید مراجعه کنید. گویا قاضی صادر کننده حکم در مقابل فشار بر روی سه مدرک، حکم را صادر کرده گفته من فکر می‌کنم که در سلسله مراتب پیچیده کنونی فرمان‌برداری بیش نیستم. (چند ثانیه نامفهوم)

تنها امید ما زندانیان٬ احزاب و نهادهای جهانی علیه سیاست‌های ضد بشری موجود هستند.

در پایان قابل تذکر می‌باشد که در اداره اطلاعات بصورت مستقیم و یا غیر مستقیم تهدید به مرگ شده‌ام از جمله مسمومیت٬ قرار دادن در کنار افراد عادی مبتلا به ایدز، وادار کردن افراد نامتعادل روانی٬ جانی و خطرناک به درگیری با من، قرار دادن افراد اطلاعاتی در پوشش زندانی در کنار من که مرا تشویق به فرار می‌کردند تا حین فرار با تیر کشته شوم که با شناسایی و افشای این افراد از آن‌ها دور شده‌ام. مأمورین مردمی و خوب زندان چندین‌بار در زندان در این مورد به من تذکر داده‌اند که با توجه به نمونه مهندس امانی، مبارزی که توسط مأمورین از طریق فرار ساختگی از بین برده شد، مواظب خودم باشم. در مورد هرگونه عواقب از این قبیل من به همه هشدار می‌دهم. مرگ من در زندان بهر دلیل متوجه مسئولین می‌باشد.

با امید به آینده‌ای انسانی عاری از تبعیض و ظلم دست همه شما را به گرمی فشرده و قبلا از زحمات شما به گرمی نهایت تشکر را دارم.

شاهرخ زمانی زندانی رجایی شهر
29 مهرماه

احمدی‌نژادی که بعد از هفت سال، ریاست جمهوری یادگرفت!

استاندارد

این نامه احمدی‌نژاد را که به صادق لاریجانی خواندم، متوجه شدم هفت سال پاستور نشینی، او را به کسی که بتواند از اختیاراتش استفاده کند، نزدیک کرده است. به یک رییس جمهوری که چه اختیاراتی دارد و سال‌ها خیلی‌ها از آن غافل بودند. شاید از این پست تعجب کنید اما بگذارید توضیح بدهم.

یک سال است که خامنه‌ای و احمدی‌نژاد اختلاف دارند. نزدیکان خامنه‌ای، احمدی‌نژادی‌ها را انحرافی نامیدند. سال پیش همین موقع‌ها ویژه‌نامه خاتون در روزنامه ایران به جنجالی تبدیل شد که عاقبتش این است. علی اکبر جوانفکر مشاور احمدی‌نژاد زندانی شد. او کسی است که در خبرگزاری ایرنا، خبرهای بیت خامنه‌ای را پوشش می‌داد.

بازداشت و زندانی شدن او در زمان سفر احمدی‌نژاد به نیویورک بود و وقتی برگشت گفت می‌رود زندان دیدنش. این نامه‌ای است که اخیرا علنی شده و معلوم است مال میانه مهرماه است. ببینید نامه را:

بسم‌الله الرحمن الرحیم
آیت‌الله صادق لاریجانی
رئیس محترم قوه قضائیه
سلام علیکم
اطلاع دارید که بازدید اینجانب از زندان اوین برای روز دوشنبه 1391/07/17 برنامه‌ریزی و روز یکشنبه 1391/07/16 از طریق وزیر محترم دادگستری به آن قوه محترم اعلام گردید. پس از ساعتی ایشان اعلام کردند که مسئولین قوه قضائیه می‌خواهند که این بازدید به روزهای آینده موکول گردد.
مقتضی است دستور فرمایید در اسرع وقت هماهنگی لازم جهت این بازدید معمول گردد.
محمود احمدی‌نژاد

به ادبیات نامه نگاه کنید:

– ما می‌خواستیم بریم، وزیر دادگستری گفت شما گفتید ما دست نگه داریم.

– ما حالا می‌خوایم بریم، بگو کی.

محمود احمدی‌نژاد نه در تیر 1384، و نه در خرداد 1388، منتخب ملت نبود. تنها سال 1384، بعد از اینکه سپاه و بسیج به دستور خامنه‌ای، او را به جای کروبی به دور دوم هل داد، احمدی‌نژاد توانست رأی واقعی داشته باشد و بر هاشمی رفسنجانی پیروز شود.

هرچند نظام سعی کرد سال 1388، برای او اعتبار رأیی مثل محمد خاتمی بیافریند اما واقعا او این را نداشت. اما برعکس محمد خاتمی، احمدی‌نژاد در سمتش بی پروا بود.

توجه کنید، اصلا قصد مقایسۀ شخصیتی این دو را ندارم و همچنین قصد ندارم به خاتمی سرکوفت بزنم اما واقعا به گذشته نگاه کنید: وزرای دولت خاتمی را کتک زدند، نمایندگان اصلاح‌طلب را رد صلاحیت کردند، در انتخابات دستکاری کردند و حتی نگذاشتند دو لایحه افزایش اختیارات و تغییر قانون انتخابات او تصویب شود. اما خاتمی که همواره دغدغه حفظ نظام را دارد، حتی حاضر نشد بقول خودش استعفا بدهد.

احمدی‌نژاد هر چه بود و هست، در این هفت سال، یاد گرفته چطور از اختیارات یک رییس جمهوری استفاده کند. او حتی جلوی خامنه‌ای هم می‌ایستد. باورش شده که رأی مردم را دارد. چون می‌داند خامنه‌ای که همه کاره انتخابات 1388 بود، هرگز نمی‌آید بگوید برای احمدی‌نژاد رأی را تغییر داد. پس تا اطلاع ثانوی، احمدی‌نژاد به چشم ملت نگاه می‌کند و می‌گوید:

من منتخب ملت هستم… من خاک پای ملت ایران هستم… هیچ مسؤلی مثل من هست که شما بتونی جلوش انتقاد کنی؟ یک نفر پیدا کنید در ایران؛ از بین این مقام‌ها…

در زمان خاتمی بیش از یکصد روزنامه توقیف شد. حداقل دویست فعال سیاسی و مدنی بازداشت شدند، ملاقات در زندان پیشکش، او حتی یک اخطار قانون اساسی که از اختیاراتش است، به قوه قضاییه نداد. به همین سادگی.

حکومت اسلامی آقای خامنه‌ای و گداپروری مزمن

استاندارد

این گزارش کلمه را دیده‌اید؟ روایت مردم فقیر شهرمان است که می‌روند خانه «آقا» تا شاید آقا دست‌شان را بگیرد. اما همین آقا که این‌ها را گدا بار آورده، خانه نیست و سرایداران خانه می‌گویند بروید. هیچکس نیست. همه با آقا رفته‌اند خراسان شمالی:

رهبری به سفر رفته است. کسی اینجا نیست که جواب شما را بدهد. بروید و بعدا بیایید. هیچ‌کس از دفتر اینجا نیست، همه رفته‌اند. نباید اینجا بنشینید، بروید هر وقت آمدند بیایید. بروید هفته بعد بیایید… اینها تنها پاسخ‌هایی است که مأموران گیت دوم خیابان پاستور به مراجعان می‌دهند؛ مراجعانی که صدها کیلومتر راه پیموده‌اند تا خود را به دفتر رهبری برسانند و درخواست وام کنند.

به گزارش خبرنگار کلمه، سه سری سفر استانی دولت عدالت گستر به سیستان و بلوچستان، فایده‌ای به حال این خانواده نداشته است. آنها، به گفته خودشان، لنگ هفتصدهزار تومان پول مانده‌اند و راهی جز این به ذهنشان نرسیده که سراغ شخص اول مملکت بیایند، به دفتر او مراجعه کنند و حق خود از نفس کشیدن در این سرزمین را از او طلب کنند.

اینجا خیابان پاستور است، مسیری که انتهای آن محل زندگی و کار رهبری است، و در این خیابان و کوچه‌های اطراف آن نیز همه نهادهای عالی جمهوری اسلامی یکجا جمع شده‌اند. اینجا همیشه پر رفت و آمد است؛ با سه تیپ آدم متفاوت که تقریبا همه آن‌ها را از قیافه‌شان می‌توان شناخت: گروهی کارمندان نهادهای آن محله که تیپی متفاوت با مردم دارند، و نیز مأموران و سربازانی که با لباس فرم به نگهبانی مشغولند؛ گروهی ساکنان محله پاستور و خیابان‌های شمالی آن؛ و گروه دیگر مراجعانی غالبا شهرستانی یا تیپ‌های کارگری و… که برای اعتراض یا استمداد به دفاتر مقام‌های عالی نظام مراجعه می‌کنند و اکثرا هم بی نتیجه باز می‌گردند.

می‌بینید، نمی‌گویم این عاقبت حکومتی است که مردم در سال 1357 می‌خواستند. راستش، آن روزها آن‌قدر مردم سرخوش از پایین کشیدن شاه و طاغوت بودند که حواس‌شان نبود چه کسانی را جای‌شان می‌نشانند. برای همین به کنایه می‌گفتند هر خری بیاید از شاه بهتر است.

راستش، خوش خیالانی مثل صادق قطب‌زاده کم نبودند. همان‌ها که در نقش مترجم حرف‌های خمینی را صد درجه تغییر می‌دادند تا خمینی دل غربی‌ها را ببرد. «بعد می‌ریم تهران، همه چی را دست خودمان می‌گیرم.»

چه گرفتنی! راستش مدت‌هاست تصویری از قطب زاده در ذهنم است. فیلم «آرگو» را که می‌دیدم، در بخشی که فاش می‌شود سفارت کانادا در تهران به شش دیپلمات آمریکایی کمک کرده‌اند، صادق قطب‌زاده مصاحبه می‌کند و می‌گوید کانادایی‌ها تاوان این کارشان را خواهند داد، و دیدیم. دو سال بعد قطب‌زاده به اتهام کودتا کشته می‌شود. همه می‌دانستند که او حتی اینکار را هم نمی‌خواسته بکند.

برگردیم. حکومت اسلامی رویایی بود که عده‌ای خوش‌باور با آن همراه شدند. اینقدر خوش‌خیال بود که تا دهه شصت هم خیلی‌ها باور کردند. اصلا خیلی‌ها بخاطر همین ساده باوری‌شان چشم به آن کشتار در سال 1367 بستند…

23 سال است که همه چیز مملکت دست «آقا» است. سید علی خامنه‌ای که از هیچ، به همه چیز رسید. اوست که خواست مدینه فاضله را بسازد اما هرگز به ساختن آن تعهدی نداشت. اگر خمینی هر از چند گاهی یک «فرمان هشت ماده‌ای» می‌نوشت خامنه‌ای همین را هم نمی‌کند. او دوست دارد مردم بنده‌اش باشند. هر صبح تا شب خدمت‌گذارش باشند و ثنایش گویند. باور کنید دوست داشت همه فقیر باشند، هر روز بیاییند جلوی بیتش بنشینند تا او از کیسه، اندکی برای‌شان پرت کند…

گزارش کلمه را کامل می‌آورم:

سفر از زاهدان به تهران برای 700 هزار تومان وام؛ گزارشی از پارک نزدیک دفتر رهبری
کلمه؛ گروه اجتماعی: «رهبری به سفر رفته است. کسی اینجا نیست که جواب شما را بدهد. بروید و بعدا بیایید. هیچ‌کس از دفتر اینجا نیست، همه رفته‌اند. نباید اینجا بنشینید، بروید هر وقت آمدند بیایید. بروید هفته بعد بیایید…» اینها تنها پاسخ‌هایی است که مأموران گیت دوم خیابان پاستور به مراجعان می دهند؛ مراجعانی که صدها کیلومتر راه پیموده‌اند تا خود را به دفتر رهبری برسانند و درخواست وام کنند.
به گزارش خبرنگار کلمه، سه سری سفر استانی دولت عدالت گستر به سیستان و بلوچستان، فایده‌ای به حال این خانواده نداشته است. آن‌ها، به گفته خودشان، لنگ هفتصدهزار تومان پول مانده‌اند و راهی جز این به ذهنشان نرسیده که سراغ شخص اول مملکت بیایند، به دفتر او مراجعه کنند و حق خود از نفس کشیدن در این سرزمین را از او طلب کنند.
اینجا خیابان پاستور است، مسیری که انتهای آن محل زندگی و کار رهبری است، و در این خیابان و کوچه های اطراف آن نیز همه نهادهای عالی جمهوری اسلامی یکجا جمع شده‌اند. اینجا همیشه پر رفت و آمد است؛ با سه تیپ آدم متفاوت که تقریبا همه آن‌ها را از قیافه‌شان می‌توان شناخت: گروهی کارمندان نهادهای آن محله که تیپی متفاوت با مردم دارند، و نیز مأموران و سربازانی که با لباس فرم به نگهبانی مشغولند؛ گروهی ساکنان محله پاستور و خیابان‌های شمالی آن؛ و گروه دیگر مراجعانی غالبا شهرستانی یا تیپ های کارگری و… که برای اعتراض یا استمداد به دفاتر مقام‌های عالی نظام مراجعه می‌کنند و اکثرا هم بی‌نتیجه باز می‌گردند.
چند مدتی بود که یک خانواده در نزدیکی بیت رهبری و کاخ ریاست جمهوری، در یک پارک در خیابان پاستور چادر زده بودند. مأموران هرچه خواستند آن‌ها را از این محل بیرون کنند، نتوانستند. به آن‌ها گفته شده بود رهبری حضور ندارد، و همه اعضای دفترش نیز با او در سفرند. رئیس دولت هم در سفر دوره‌ای به کشورهای خارجی است و حتی اعضای دفترش نیز همراهش رفته‌اند… اما این خانواده جایی را نداشتند که بروند. آن‌ها می‌گفتند برای 700 هزار تومان وام از زاهدان به تهران آمده‌اند و حتی پول اقامت در مسافرخانه هم ندارند.
یک خانم میان‌سال، و دو پسرش. این خانواده برای مدتی حدود سه هفته در پارک چادر زده بودند تا رهبری از سفر هشت روزه‌اش به استان خراسان شمالی به خانه بازگردد، تا رنج‌های مردم را نه حتی در دیار دور خراسان، بلکه در مجاورت خانه خود ببیند.
اهل محل آن‌ها را بارها دیده‌اند، انگار که می‌شناسند. کسی حتی با تعجب هم به طرفشان نگاه نمی‌کند. برای ساکنان محله پاستور، چنین چادر زدن‌ها و بست نشستن‌هایی، عادی است.
آن‌ها می‌گویند از این موارد زیاد دیده‌اند، و می‌گویند: بیهوده نشسته‌اند، امیدی به گرفتن نتیجه نداشته باشند.
یکی از اهالی این محله می‌گوید: برای مردم این منطقه دیگر عادی شده است. مردم می‌آیند، خسته می‌شوند و دست خالی به شهرشان برمی‌گردند.
یکی از رهگذران به خبرنگار کلمه می‌گوید: الان نزدیک به 20 روز هست اینجا چادر زدند و منتظر رسیدگی به مشکل‌شان هستند، اما بیخود وقت‌شان را تلف می‌کنند.
او اضافه می‌کند: خودِ من سال‌هاست درخواست وام دادم که هنوز خبری از آن نیست. چه برسد به اینها.
آن سو تر از این خانواده، دو نفر دیگر که حتی چادر هم نداشتند، شب‌ها بر روی صندلی پارک می‌خوابیدند. آن‌ها هم منتظر بودند که کسی به طرف‌شان نگاهی بیندازد. آن‌ها روز و شب سرپناهی ندارند، نگاه‌شان که می‌کردی، انتظار و کورسویی از امید هنوز در چهره‌شان بود؛ هرچند که با آغاز فصل پاییز و سرد شدن تدریجی هوا، به نظر می‌رسید نیمکت خوابی آنان نیز تمام شود و دست خالی راهی شهرشان شوند.
اکنون رهبری از سفر بازگشته است. از سرنوشت این دو خانواده اما خبری نیست. کسی نمی‌داند که مقام و مسئولی آیا لااقل پای صحبت آن‌ها نشست یا آنکه نصیب‌شان فقط مأمور بود و تهدید و تشر که بلند شوید و بروید و اینجا جای نشستن نیست و… همان سخنانی که از روز اول شنیده بودند.
مأموران دارای لباس فرم و بیشتر از آن‌ها لباس شخصی‌ها به شدت مراقب بودند تا مبادا کسی به این خانواده‌ها نزدیک و با آن‌ها هم صحبت شود. همه جا می‌شد آنان را دید، کسی نمی‌توانست به این خانواده‌ها نزدیک شود.
معمولا به سختی می‌توان رفت روی نیمکت نشست و با غریبه‌های خیابان پاستور گفت و گو کرد، حافظان امنیت ملی شبانه روز مراقبت می‌کنند تا ره‌گذر کنجکاوی با مراجعین بیت رهبری و نهاد ریاست جمهوری همکلام نشود؛ مبادا امنیت ملی به خطر بیافتد و پایه‌های حاکمیت متزلزل شود!
اینجا نه از دوربین صدا و سیما برای انعکاس مشکلات مردم خبری هست، نه کسی به این محله سفر استانی و محلی می‌کند، و نه کسی حتی پای صحبت ساکنان محل می‌نشیند که هفته‌ای و ماهی نمی‌گذرد که ده‌ها و صدها مثل این خانواده‌ها را می‌بینند و باید برای شرح درد آن‌ها، کتاب بنویسند.
شعار فقرزدایی و توسعه عدالت مدعیان؟ بله، گوش فلک را کر کرده است. البته در این خانه‌ها و اداره‌ها قرار بوده به روی مردم باز باشد، قرار بوده نظام اسلامی باشد، بی حاجب و بی مراتب. نه رفت و آمد‌های کنترل شده، نه رفت و آمدهای مسئولان و از ما بهتران و عده‌ای خاص، نه دانشجوهای گزینش شده، نه فعالان سیاسی و مذهبی به انتخاب حکومت، نه توده‌هایی که گلچین شده‌اند برای سیاهی لشکر و ثبت در دوربین‌های صدا و سیما.
شکی نیست که در دنیای مدرنریال مردم به در خانه رهبران سیاسی نمی‌روند، در نهادهای غیر دولتی و احزاب و گروه‌های مدنی و سیاسی و پارلمان و از طریق نمایندگان و… نیازها و مطالبات خود را پیگیری می‌کنند. اما اینجا از این خبرها نیست؛ این اعتقادی است که مراجعین دارند. آن‌ها، نه با تحلیل سیاسی و درس دانشگاهی، بلکه با تجربه و بلکه غریزه به این واقعیت رسیده‌اند که در این دیار، قدرت یکسره در دست یک نفر است. سازمان‌های مردم نهاد، مجلس، احزاب، فعالان سیاسی و حتی دولت، همه در پیرامون او امکان حیات و عمل دارند.
برای همین نباید آن‌ها را سرزنش کرد اگر از رهبری که همه نهادها به شعبه‌ای از بیت او تبدیل شده‌اند، توقع پاسخ‌گویی به نیازهای اولیه خود را داشته باشند و به در خانه و جلوی دفترش بروند و پیگیر وام و مشکلات مسکن و مالی و غیره خود باشند؛ یا در مراسم‌های رسمی هجوم بیاورند تا مطمئن شوند که نامه‌های درخواست شغل و وام و… خود را شخصا به دست بلندپایه‌ترین اشخاص تصمیم‌گیر رسانده‌اند.
اینجا، در پارک خیابان پاستور، دیگر خبری از آن خانواده و آن دو نفر نیمکت خواب نیست. اما هم‌چنان ده‌ها و صدها مأمور و چشم‌های پیدا و پنهان این خیابان و اطراف آن را می‌پایند، نکند جلوه‌ای از واقعیت‌های سیاه جامعه در چهره این خیابان دیده شود.
اینجا خیابان پاستور است.